به نام خدای افسانه ها
خدایا چراغ راه شب های تارم را از من مگیر .
و نگذار قلم نویس افسانه ها شوم .
من دوست دارم همدم شب های تاریکم را با این که خوب می دانم هیچ همدمی ندام
من دوست ندارم ای شب سواری ها را .تاکجا این سوار خواهد راند
نمی دانم مقصد پایان در کجاست ؟؟
خدایا پایان این خط سیاه را در کدام صفحه ی هستی رسم خواهی کرد
ببین !!
بر روی سنگ درد دل نوشتم واب شد .گناهم چیست که اینگونه می سوزم ؟؟ !!
بس نیست برای این دل نازک من ! !
دل شکستن هنرنیست این را من هم می دانم
اما خدای من این چه رسمی است ؟؟؟.....
رفیقان را جدا کردن هنر نیست رفیقان قلب انسانندخدایا بدون قلب چگونه می توان زیست ؟ ؟ !
پایان این قصه کجاست نمی دانم ؟؟ ! !
نظرات شما عزیزان:
|